یه روز صبح پاشدم دیدم شوهرم و وسایلش نیست ، رفته بود کیش .... انقد فحششدادم و گریه و داد وبیداد و دعوا
بعدش که داغیم تموم شد ، تصمیم گرفتم پول دربیارم ، یه روز بدون اون با بچه هام برم یه سفر توپ ، از درآمد صفر ، فعلا رسیدم به چیزی که میشه روش حساب کرد ، حداقل وامبگیرم ، اما یکی دوسال دیگه میرم مسافرتی که تویخوابش ندیده
به خودشم گفتم من انقد مسافرت رفتم که تو توی عمرت خوابشم نمیبینی ، ولی چیزی که اذیتم کرد خبر ندادنت بود ، الآنم بدون دیگه توی شادیام نمیخوام ببینمت