از سرکارش ناراحت بود با یکی از همکاراش بحثش شده بود اونم به این گفته بود انقدر حرص نزن داری پیر میشی اینم همش تو فکر این حرف بود . بعد من خیار خورد میکردم روش نمک زدم گفت من بدون نمک میخواستم منم یه آب کشیدم بازم لج کرد گفت طعمش رفت نمیخورم منم گفتم گ ه میخوری یهو مثل چی از جاش پرید هرچی گفتم ببخشید با خودم بودم گوش نکرد و با پاش لگد زد به من و هولم داد سمت دیوار که بخواد گلومو فشار بده منم به غلط کردن افتاده بودم آخه وحشیه میترسم تو اوج عصبانیت بلایی سرم بیاره
ازین به بعد پا برخوردی باهاش داشته باشم نمیخوام مثل دفعه های قبل زود ببخشم