با اینکه راهمون نزدیکه بعد یه ماه رفتیم خونه مامانم اینا همراه خانواده خواهرم،مامانم تموم تلاشش رو کرد که دلخوری بینمون پیش بیاره و موفق هم شد آخر سر...خلاصه بدون مراعات کردن داماد ها بحث درست کرد،از فرداش هم من دیگه زنگ نزدم خواهرم زنگ هم زده جواب نداده
تصمیم دارم دیگه نه برم نه زنگی بزنم،اصلا انگار محبت مادرانه نداره نسبت ب ما دو نفر..
اینطور ول نکنید این رفتارها رو
مشاوره برید
خیلی بخدا کمک کننده ست
بزارید متوجه بشه بعضی رفتارها اشتباهه
ینی همیشه این کارو میکنه؟
دوست نداره برین خونش؟
خب با خواهرت رفت و آمد کنین اونجا نرین که دلخوری پیش نیاد
چند تا بچه‌این؟ مگه چی گفتن بهتون؟
منم دلخورم یکساله نرفتم
من تصمیم داشتم طلاق بگیرم برگشتم خونه پدرم
مادرم هر روزززز ما رو تحقیر میکرد کلی فشار روانی به منو دخترم میداد به بابام می‌گفت این خونه یا جای منه یا جای اینا
فکرشو بکن آخرش راضی شدم به شوهر بچه ننه ام😐 گفتم من چقد احمق بودم که با شوهرم درگیر میشدم که چرا پدرمادرمو فحش میدی الان که دعوامون میشه فحش میده دیگه ناراحت نمیشم تازه تو دلم میگم جای منم فحش بده😂
متاسفانه نتونستم از شر شوهرم راحت بشم و دوباره برگشتم اما مادرم هم بلاک کردم الان دو ساله
خب نرید که بفهمه کارش اشتباهه
سه تا خواهریم...خواهر کوچیکه ک نامزد کرد پیشنهاد داد ی مغازه به جا جهاز بهش بده ک ما گفتیم نه مگه به ما ملک دادی به اون بدی...خلاصه ما ی غلطی کردیم گفتیم این شد شر تو زندگی ما از اون روز تا الان...یعنی مامانم هر کاری کرد بین ما با خواهر کوچیکه خراب شه تهشم پا ما رو از خونه بابامون کوتاه کرد...
بخدا نمیریم خونه من تو ده دقیقه ای خونش هست ماهی ی بار دعوت کنه اونم شاید..تازه بعدشم پاش درد میگیره کمرش درد میگیره میگیم چرا آخه درد داری میگه اون کار کردم این مدلی شدم...کلا اصلا حسم میگه راضی نیس دورش باشیم(جوونه مادرم مثلا۵۰سال)
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
