دخترم ۹ ماهشه یک خواهر شوهر دارم تقریبا ۴۰ سالش میشه شایدم بیشتر...مجرده و ازدواج نکرده خونمون ویلایی خونه ی اونا هم کنار خونه ی ماست ی دیوارمشترک داریم کلا باهمه ی فامیل شوهرم کنار هم هستیم خونه ها ویلایی ولی همه ی دیوارمشترک دارن خلاصه ...دخترم وقتی میره پیش عمه اش دیگه پیش هیچکس نمیره حتی من خیلی سنگینه برام این موضوع با گریه ازش جدا میکنم همش تو گوش دخترم ورد می خونه میگم چی میخوای میگه سوره واسه چشم زخم ...جاریم ی پسر داره ۷ سالشه اونم زیادی به این عمه اش وابسته است میگه اول عمه مامان منه بعد مامان خودم اگه مامانم نباشه پیش عمه اش میمونه حتی شده دو سه روز ...چرا دروغ من نمی خوام دخترم اینجوری شه ومن بشم مامان دومش رابطمو قط کردم اصلا نمیرم خونشون چندباری اومد در پنجره روزد گفت رها بیدار ه گفتم نه دخترم خوابه میگه اشکالی نداره دربازکن بیام میون دخترمو از خواب بیدار می کرد میبردش دیگه در پنجره هم هرچقدر میزنه بازنمیکنم ،دخترمم اصلا نمیبرم اونجا امروز بعد از دوروز که عمه اش رودید پرید بغلش بازم با گریه ازش گرفتم ...وی موضوع دیگه شوهرم اینا سنی هستن و من شیعه ...من مشکلی ندارم که دخترم قراره در آینده کدوم مذهب روانتخاب کنه اما از طرفی هم دوسندارم کسی توگوشش بخونه....و حس میکنم دخترمو داره به خودش وابسته میکنه دیگه موندم چیکار کنم این عمه اش هم همش میره کلاس دینی و....کلا خیلی مذهبیه