2777
2789

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

جدیدا میام نی نی سایت یاد داستان راستان میافتم.چقدر داستان زندگی...شما هم بگو جانم


منکه همرو باهم قاطی میکنم...بسکه زیاد شده..

خداجونم هرکی آرزویه مادرشدن داره* زودترآرزوشو برآورده کن*داره دیرمیشه*عاشقتم

سلام خب شاید داستانم یکم طولانی بشه ولی خب زندگیمه دیگه من 18 سالمه تک دختر خانواده دوتا داداش دارم یکی بزرگ یکی کوچک داستانی ک میخوام شروع کنم بگم بر میگرده سال،89 تا الان ک سال 96 خیلی سختی کشیدم درد تو زندگیم بوده من عاشق شدم مثل خیلی از شما ها ولی من فقط 11،12سالم بود عاشق شدم چون زود ب سن بلوغ رسیدم زودم عاشق شدم عاشق دوست داداشم سعید اره سعید ک میگم ی پسر مغرور سر ب زیر و اروم ک برای مردم اروم بود برای من ی پسر شیطون داغ و عاشقه ی پسر سبزه هم قد 

داداشیم بود 178 قدش بود ب نظرم چشمای قهوای لبای پر و صورت خوشگل ک توی صورتش میتونستم خیره بشم هه روانیش بودم من یه روزی از روزا ک فکرم مثل همیشه پیش اون بود گفتم بسته پری پاشو بهش اس بده بگو دوستش داری وااای اگه اون منو نخواد دوستم نداشته باشه چی ها هیچی دیگ میمیرم رفتم گوشی داداشمو برداشتم از بالاسرش وای شانش اوردم رمز نداشته بودم وای کو پیدا کردم واااااای سعید0912....نوشتم تو دفترمو زود گوشی داداشو گذاشتم بالا سرش  اومدم اتاق گوشی مامان دستم بود اخه ب من داداش گوشی نمیذاشت بابا بخره مثلا حساسه روم😯پیام دادم سلام سعید من پری ام خیلییی دوستدارم جواب نده خدافظ تا 6 صبح مثل احمقا منتظره جواب بودن😁😁اخه من ک گفته بودم جواب نده گذشت بالاخره باهم دوست شدیم وای چ خوب اونم عاشقم بود و دوستم داشت سعید ینا هم دهاتیمون بودن اون تو تهران نبودن تو شهرستان زندگی میکردن ما هر سال 3،4بار میرفتیم دهاتمون و میدیدمش حتی از دور دیدنشم بهم ارمش میداد بخدا خیلی دوستش داشتم خیلی حالا بگذریم بریم سر اصل مطلب گذشت گذشت سعید رفت سربازیو کچل خودم شد سربازیش تو تهران تو ی دانشگاه افتاده بود اموزشیشم زنجان بود اونجا ام کار میکرد من ی دوست صمیمی ب اسم فاطمع ک دختر عمه ام بود سعیدم ی دوست صمیمی میتونم بگم مجتبی ک پسر عمه ام بود ک با فاطمه میشدن دختر خاله پسر خاله همه میدونستن من سعیدم عاشق همین و مال هم باید بشیم و زیادیا ام حسودی میکردنا بگم اینو ی 2 ما مونده بود خدمت سعید تموم بشه و بیاد خواستگار من و منم با تمااااام وجود بگم بله😜😜ولی تقدیر چنان کاری با من سعیدو زندگیمون کرد ی روز خواب بودم مجتبی زنگ زد پری احمد اومده میگه تو باهاش دوستی تو با سعید نیستی مگه منم گفتم بقران من فقط با سعیدم ب جون سعیدم  خیلی فوشم داد منم زدم زیر گریه گفتم بخدا من با کسی نیستم اون پسره عوضی چون منو میخواست برام حرف درست کرده بود ک از چشم سعید بیوفتم سعید زنگ زدم اونم گفت همون حرفو یعنی عشقمم بهم اعتماد نکرده بود انتظاری از بقیه نبود ما 2،3سال باهم بودیم اخه چرا ....سعید گفت ی کلمه اره یا ن گفتم ن گفت باشه من حرفتو باور میکنم ولی من اون پری صابق نشدم دلم شکسته بود حالم خراب بود کلاس دوم راهنمایی بودم ...خیلی فکر کردم گفتم باید توان این حرفشو بده سعید خیلی اسرار کردم ب خانوادم ک من میخوام ازدواج کنم با محمد ک یکی از خواستگارام بود ولی بابام اصلا نمیزاشت میگفت اگه ازدواج کنی فقط با علی پسرخالت خیلی تو مخم بود من اونو ب چشم داداشم دوس داشتم ن چشم شوهر ولی بابام خیلی علی رو دوس داشت منم جون انتقام میخواستم بگیرم رفت سراغ ی  غریبه با زور خواهشن کتک فوش بابام راضی شد ک بیان خواستگار محمدینا محمد دوست پسر خاله منصور بود ک پسر خوبی بود ی پسر قد بلند 180 اینا میشد سفید بور چشمای زیتونی و مهربون و واقعا دوستم داشت ولی من سعیدو دوست داشتم کل فکرم اون بود ولی خب انتقام کورم کرده بود منو دور کرده بود از عشقم ب سعید اس دادم خدافط من ازدواج کردم بیچاره باورش نشد گفت شوخی میکنی گفتم ن اونم رفت دیگ خدافظی کرد

اصلا باورم نمشد ب همین راحتی بره ن اسرار ب موندم کرد ب چیزی گفتم دیدی اون اصلا نمیخواسیتتت تو این 3 سال دوستی ام ن خانوادشو فرستاد حداقل با خانوادم حرف بزنن ن نشونم کرد خیلی غصه میخوردم اخه من روانیش بودن چند بار قبل عقد رفتم بیرون تا بیشتر اخلاقشو بشناسم مادرمم باهامو میومد اینم بگم... پسر خیلی ارومی بود و دوستم داشت ولی من سعیدو دوست داشتم اصلا حرفاشو نمیشنیدم ولی انتقام کورم کرد فکرای بچگونه احمقانه اخه ی دختر 13،14ساله چی میدونه در عرض 1 هفته نشون شدیم و قرار عقد شد واسه 93/5/30هی روزگار روز عقد شد صدای بوق ماشین محمد بود ی پرشیا سفید ک کلا گل زده بود رز آبی هه اخه من عاشق رز ابی ام  تو اینه ب خودم نگاه کردم ی دختر توپر بودم صورت گردی داشتم لبای پر و کوچیک دماغ کوچیک با لپ های خوشگل😊بغل لببم ی خال داشتم ب اون خال لبم مشهور بودم خخخخ سعیدم عاشق خال لبم بود موهامو فرق زدمو ی مانتو سبز سفید حریر تنم بود باشال سفید شلوار جین خوشگل شده بودن خداییی سوار شدم خانوادم رفته بون محضر  سلام خانوم خانوما  مثل همیشه خوشگل گفتم ممنون  راه افتاد رسیدم محضر  ی تالار محضر شیک بزرگ ک کلاابزارو پر گل بود از پله ها رفتم پایین وای چقدر ادم چ خبره اخه ب نظرم 300 تا میشد فامیلای اونا با فامیلای ما همه دست زدن با همه دست دادمو رفتم نشستم وای چرا سعید نیومد نکنه مجتبی نگفته امروز عقده ولی میگها نکنه نیاد دنبالم ها واااای  ایا وکیلم برای بار دوم عرض میکنم وکیلم برای بار سوم عرض میکنم  وکیلم خدایا من چ گوهی خوردم ها چرا انتقام گرفتم چرا چی شد ها حالت خوب شد یا اروم شدی

خر عشقتو از دست دادی من جیکار کردم من کجا بودم کنار کسی ک حتی نمیسناسمش خودشو خانوادشو حالا اونا جهنم سعیدم کوووو خانوم ایا وکیلم سرمو انداختم پایییین گریم گرفت اشکام ریخت رو صورتم ب بابام نگاه کردم ک تو نگاهش پر بغص بود ک دختر کوچولوش رفت  مامان نازو نگاه کردم ک  گریه داشت میکرد تو اینه جلو م خودمو دیدم وای ن کنارم کی نشسته سعید کو ها خانوم چی شده بله رو نمیگید  ایا وکیلم با صدای لرزون گفتم بله هه تموم شد همه چی زندگیم خراب

شدروزا میرفتن من هر روز داغون تر و عذاب بیشتر

مثلا نامزد بودم محمد میومد دنبالم انقدرحرفای عاشقونه میزد وای نمیشنیدم انقدر گردش خرید میکرد برام ولی نمیدیدم چون من ی مرده متحرک شده بودم من سعیدو نابودم کردم خودممم بیشتر  روم نمیشد بهش پیام بدم بگم غلط کردم بگم چرا نیومدی دنبالم با چ رویی ها تل اومده بود من نصب کردم اولین کاری ک کردم شماره سعیدو زدم ببینم داره اره 1 سال گذشته بود از اون موقع من 1 سال بود عقد محمد شده بودم دیدم عکس خودسو گذاشته وای ن موهاش در اومده ی عکس ک تو گندما خوابیده بود شب روزم چک کردن اون بود ببینم کی انلاینه عکس چی میزاره ولی هه چ فایده روم نمیشد ببینم خوبه یا ن میرفتیم دهاتمون میدیدمش بهم اهمیت نمیداد چقدر از مردم حرف شنیدم تحقیر شدم ک چرا ولش کردم بعد من خیلی داغون شد و خیلی حرفای دیگ مجتبی باهام حرف نمیزد  داغون بودم ولی کسی حالمو نمیدونستم چون من دختری بودم ک روی خندون داشتم دورن داغون من همیشه سعی میکنم ظاهرم خندون باشه ولی چ فاید توم داغونه .....

عروسیم شد 1 سالو 5 ماه عقد بودم ی عروسی واقعا عالی گرفت محمد هه و من دلم فکرم روحم پیش سعید مونده بود بعد این ک ترکش کردم فهمیدم چقدر عاشقش بودم و چیکار کردم من دختری بودم خیلی داغو و شوخ و ب قول بچه ها پر انرژی ولی بعد ترک کردن سعید مردم عروسی کردم شب عروسی داشتم میمردم انقدر داغون بودم عروسی مجتبی نیومد خودش ک میگفت دعوت نکردی ولی کارت دادم  همیشه از مجتبی حال سعید میپرسیدم ی بار میگفتم بابا خوبه اون بازیت داد ی بار میگفت اون اصلا نمیخواستتت باباش اجازه نمیداد  همیشه قلبمو درد میورد اسال شد ازدواج کردم اسفند ماه بود سال 95 چند روز بعد تولدم تو انیستا گرام داشتم مخاطبای داداشیو میدیم ک چشمم خورد ب ی مخاطب وای ن سعید رفتم روش قلبم داشت از جاش کنده میشد چند تا عکس گذاشته بودعکسای خودش چقدر بزرگ شده بود هیکلی ام شده از رو عکسش ی عالمه قربون صدقه ش رفت چند روزی کارم شده بود عکساشو دیدن تا دیدم نمیشه رفتم بهش پی ام دادم سلام خوبی سعیدچیکارا میکنی حالت خوبه چرا جواب نمیدی لالا کردی بیدار شدی جواب بده ساعت 8 صبح بود بیدار شدم دیدم پی ام داده سلام مرسی خوبم ن بیمارستانم چرا پی ام دادی بعد 2،3سال ها ک چی بشه  ببینی زنده ام یا مرده ببیبنی باهام چیکار کردی گفتم چرا بیمارستان گفتم وزنه افتاده دستم ترکیده خیلی گریه کردم گفتم چرا مواظب خودت نیستی هی بهش گفتم توضیح دادم ک چرا ولش کردم چی شده از این حرفا رفتیم تل در ارتباط بودیم بهش گفتم چقدر عاشقم از ووقتی رفته دارم روانی میشم و خودمو نمیبخشم  چند وقتی باهم بودیم ک گفتم بیا ببیینمت اصلا محمد برام مهم نبود سعید خب عشقم بود کل زندگیم شده بود شب روزم میخوابیدم خوابشو میدیدم وقتی چشمامو باز میکردم میدیم نیست هه  رفت دیدمش ب سختی وای نه این عشقمه دستام سست شد وقتی دیدمش اومد سمت گوشیم از دستم افتاد  خم شدم برداشتمش ک اونم خم شد باطریمو برداشتم دستاشو گرفتم وای این همون عشق بود اره چقدر خوشگل تر شده بود رفتم تو یکی از الاچیق ها نشستیم رفت کنارش نگاش کردم همه چیو گفت گفتم ک وقتی ترکش کردم فهمیدم چقدر عاشقش بودم و...... ی عالمه حرف زدیمو عشق بازی کردیم برای ی شاخه گل رز ابی خریده بود عزیزم قربون شکل ماهش بشم خودم  بغلش کردم شاید باورتون نشه من اولین باری بود ک داشتم عشق بچگیمو بغل میکردمو و واقعا احساس کردم تو ابر ها ام هیچی نمیخواستم دیگ فقط سعید من دنیارو نمیخواستم اصلا 2ساعت کنار هم  بودیم باهم در ارتباط بودیم بیشتر وابستش شده بودم جوری ک نمیتونستم نفس بکشم بدون اون اونم همین طور میخواستم طلاق بگیرم اخه ازدواج من از اولش اشتباه بود ب مادرم گفتم با سعید در ارتباطم الان کل جریانو گفتم ب مامان مامانم بهترین دوستم بود همیشه  درکم میکرد خیلی مامان نگران منو کارام بود میگفت پری اگه محمد بفهمه میدونی چی میشه کفتم مهم نیس دیگ عشقمو ول نمیکنم مامان اون موقع بچه بودم نمیدونستم الان دیگ همه چی میدونم الان 18 سالمه اسرار کردم جداشم ب محمدم گفتم ولی قبول نمیکرد چون واقعا دوستم داشت  ی روز با سعید داشتم حرف میزدم تلفنی ک یهو در باز شد محمد واااای گاو زاییید با کی حرف میزنی هیچ کس  با کی تلفنمو قطع کردم  هه ولی فهمید گوشو خواست گفتم ن گفت بده پری  با زور ازم گرفت گفت این شماره ناشناس کیه گفتم هیچ کی بالاخره فهمید ی پسر غریبست بهش گفتم ک سعیده عشقم عشق قبلیم من دوستش دارم محمد میخوام ازت جداشم بد دعوا کردیم بعد داداش اومد منو برد وکل داستانو گفتم ک من هیچ وقت محمد دوست نداشتم کلا ی بازی بوده این حرف خیلی ناراحت شد خیلی گفت زندگیتو خراب نکن سعید تورو نمیخواد اگ میخواست اون موقع میمومد جلو ولی تو کلم نمیرفت اصلا رفتم خون مامان اینا محمد گوشیو ازم گرفته بود 1 هفته اونجا بودم با گوشی مامان باهاش در تماس بودم محمد بخشیدو همش و تهدید مکرد پرینت گوشیو میگیرما از این حرفا ولی برام مهم نبود فقط این مهم بود ک سهید تو دردسر نیوفته گفتم من زنگ زدم اون هیچ تقصیری نداره گذشت محمد ی مدت سرد ی برام مهم نبود وو من هر روز وابسته سعید میشدم سعیدم ب خانوادش گفت ک منو میخواد و هنوز دوستم داره و خانوادش مخالفت کردن گفت ن اون ازدواج کرده  زندگیشو خراب نکن ب گفته خودش مادر گریه کرده ک منو ول کنه باهم بودیم باز هم دیدیم ی روز خالم بهم گفت دارن ب سعید زن میگیرن گفتم چی گفتن اره زن میگرن زنگ زدم ب سعید گفتم درسته گفت اره ولی فعلا معلوم نیس دنیا رو سرم خراب شد همون اتفاقای ک من باسعید کردم همونا داشت سر من میومد سعید راضی نشد من طلاق بگیرم گفت فرار کنیم ولی من فرار قبول نکردم چون اسم یکی تو شناس نامم بود اون مجرد بود اختیارش دست خودش بود ولی من ک ن در عرض 1 ماه طول نکشید ک تو کل مردم پیچید سعید داره دختر دایشو میگیره قلبم شکست چرا اخه خانوادش منو نخواستن ها من چیم کم بود ها....

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز