سلام خب شاید داستانم یکم طولانی بشه ولی خب زندگیمه دیگه من 18 سالمه تک دختر خانواده دوتا داداش دارم یکی بزرگ یکی کوچک داستانی ک میخوام شروع کنم بگم بر میگرده سال،89 تا الان ک سال 96 خیلی سختی کشیدم درد تو زندگیم بوده من عاشق شدم مثل خیلی از شما ها ولی من فقط 11،12سالم بود عاشق شدم چون زود ب سن بلوغ رسیدم زودم عاشق شدم عاشق دوست داداشم سعید اره سعید ک میگم ی پسر مغرور سر ب زیر و اروم ک برای مردم اروم بود برای من ی پسر شیطون داغ و عاشقه ی پسر سبزه هم قد
داداشیم بود 178 قدش بود ب نظرم چشمای قهوای لبای پر و صورت خوشگل ک توی صورتش میتونستم خیره بشم هه روانیش بودم من یه روزی از روزا ک فکرم مثل همیشه پیش اون بود گفتم بسته پری پاشو بهش اس بده بگو دوستش داری وااای اگه اون منو نخواد دوستم نداشته باشه چی ها هیچی دیگ میمیرم رفتم گوشی داداشمو برداشتم از بالاسرش وای شانش اوردم رمز نداشته بودم وای کو پیدا کردم واااااای سعید0912....نوشتم تو دفترمو زود گوشی داداشو گذاشتم بالا سرش اومدم اتاق گوشی مامان دستم بود اخه ب من داداش گوشی نمیذاشت بابا بخره مثلا حساسه روم😯پیام دادم سلام سعید من پری ام خیلییی دوستدارم جواب نده خدافظ تا 6 صبح مثل احمقا منتظره جواب بودن😁😁اخه من ک گفته بودم جواب نده گذشت بالاخره باهم دوست شدیم وای چ خوب اونم عاشقم بود و دوستم داشت سعید ینا هم دهاتیمون بودن اون تو تهران نبودن تو شهرستان زندگی میکردن ما هر سال 3،4بار میرفتیم دهاتمون و میدیدمش حتی از دور دیدنشم بهم ارمش میداد بخدا خیلی دوستش داشتم خیلی حالا بگذریم بریم سر اصل مطلب گذشت گذشت سعید رفت سربازیو کچل خودم شد سربازیش تو تهران تو ی دانشگاه افتاده بود اموزشیشم زنجان بود اونجا ام کار میکرد من ی دوست صمیمی ب اسم فاطمع ک دختر عمه ام بود سعیدم ی دوست صمیمی میتونم بگم مجتبی ک پسر عمه ام بود ک با فاطمه میشدن دختر خاله پسر خاله همه میدونستن من سعیدم عاشق همین و مال هم باید بشیم و زیادیا ام حسودی میکردنا بگم اینو ی 2 ما مونده بود خدمت سعید تموم بشه و بیاد خواستگار من و منم با تمااااام وجود بگم بله😜😜ولی تقدیر چنان کاری با من سعیدو زندگیمون کرد ی روز خواب بودم مجتبی زنگ زد پری احمد اومده میگه تو باهاش دوستی تو با سعید نیستی مگه منم گفتم بقران من فقط با سعیدم ب جون سعیدم خیلی فوشم داد منم زدم زیر گریه گفتم بخدا من با کسی نیستم اون پسره عوضی چون منو میخواست برام حرف درست کرده بود ک از چشم سعید بیوفتم سعید زنگ زدم اونم گفت همون حرفو یعنی عشقمم بهم اعتماد نکرده بود انتظاری از بقیه نبود ما 2،3سال باهم بودیم اخه چرا ....سعید گفت ی کلمه اره یا ن گفتم ن گفت باشه من حرفتو باور میکنم ولی من اون پری صابق نشدم دلم شکسته بود حالم خراب بود کلاس دوم راهنمایی بودم ...خیلی فکر کردم گفتم باید توان این حرفشو بده سعید خیلی اسرار کردم ب خانوادم ک من میخوام ازدواج کنم با محمد ک یکی از خواستگارام بود ولی بابام اصلا نمیزاشت میگفت اگه ازدواج کنی فقط با علی پسرخالت خیلی تو مخم بود من اونو ب چشم داداشم دوس داشتم ن چشم شوهر ولی بابام خیلی علی رو دوس داشت منم جون انتقام میخواستم بگیرم رفت سراغ ی غریبه با زور خواهشن کتک فوش بابام راضی شد ک بیان خواستگار محمدینا محمد دوست پسر خاله منصور بود ک پسر خوبی بود ی پسر قد بلند 180 اینا میشد سفید بور چشمای زیتونی و مهربون و واقعا دوستم داشت ولی من سعیدو دوست داشتم کل فکرم اون بود ولی خب انتقام کورم کرده بود منو دور کرده بود از عشقم ب سعید اس دادم خدافط من ازدواج کردم بیچاره باورش نشد گفت شوخی میکنی گفتم ن اونم رفت دیگ خدافظی کرد
اصلا باورم نمشد ب همین راحتی بره ن اسرار ب موندم کرد ب چیزی گفتم دیدی اون اصلا نمیخواسیتتت تو این 3 سال دوستی ام ن خانوادشو فرستاد حداقل با خانوادم حرف بزنن ن نشونم کرد خیلی غصه میخوردم اخه من روانیش بودن چند بار قبل عقد رفتم بیرون تا بیشتر اخلاقشو بشناسم مادرمم باهامو میومد اینم بگم... پسر خیلی ارومی بود و دوستم داشت ولی من سعیدو دوست داشتم اصلا حرفاشو نمیشنیدم ولی انتقام کورم کرد فکرای بچگونه احمقانه اخه ی دختر 13،14ساله چی میدونه در عرض 1 هفته نشون شدیم و قرار عقد شد واسه 93/5/30هی روزگار روز عقد شد صدای بوق ماشین محمد بود ی پرشیا سفید ک کلا گل زده بود رز آبی هه اخه من عاشق رز ابی ام تو اینه ب خودم نگاه کردم ی دختر توپر بودم صورت گردی داشتم لبای پر و کوچیک دماغ کوچیک با لپ های خوشگل😊بغل لببم ی خال داشتم ب اون خال لبم مشهور بودم خخخخ سعیدم عاشق خال لبم بود موهامو فرق زدمو ی مانتو سبز سفید حریر تنم بود باشال سفید شلوار جین خوشگل شده بودن خداییی سوار شدم خانوادم رفته بون محضر سلام خانوم خانوما مثل همیشه خوشگل گفتم ممنون راه افتاد رسیدم محضر ی تالار محضر شیک بزرگ ک کلاابزارو پر گل بود از پله ها رفتم پایین وای چقدر ادم چ خبره اخه ب نظرم 300 تا میشد فامیلای اونا با فامیلای ما همه دست زدن با همه دست دادمو رفتم نشستم وای چرا سعید نیومد نکنه مجتبی نگفته امروز عقده ولی میگها نکنه نیاد دنبالم ها واااای ایا وکیلم برای بار دوم عرض میکنم وکیلم برای بار سوم عرض میکنم وکیلم خدایا من چ گوهی خوردم ها چرا انتقام گرفتم چرا چی شد ها حالت خوب شد یا اروم شدی
خر عشقتو از دست دادی من جیکار کردم من کجا بودم کنار کسی ک حتی نمیسناسمش خودشو خانوادشو حالا اونا جهنم سعیدم کوووو خانوم ایا وکیلم سرمو انداختم پایییین گریم گرفت اشکام ریخت رو صورتم ب بابام نگاه کردم ک تو نگاهش پر بغص بود ک دختر کوچولوش رفت مامان نازو نگاه کردم ک گریه داشت میکرد تو اینه جلو م خودمو دیدم وای ن کنارم کی نشسته سعید کو ها خانوم چی شده بله رو نمیگید ایا وکیلم با صدای لرزون گفتم بله هه تموم شد همه چی زندگیم خراب
شدروزا میرفتن من هر روز داغون تر و عذاب بیشتر