با رفیق شوهرم و خانمش قصد کردیم بریم شمال ساعت ۲ از اصفهان راه افتادیم ساعت ۷ و نیم رسیدیم قزوین اومدیم کنار ی امام زاده شام خوردیم فکر کردم بعد از شام حرکت میکنیم ب سمت شمال اما رفیق شوهرم گف خوابم میاد شبو همینجا میمونیم اینجا خیلی سرده بچم کوچیکه از ساعت ۱۱ تا حالا تو ماشینم بچم یکم خوابید و بیدار شد و کلی گریه کرداونام چادر زدن و خوابیدن من هم ب خاطر بچم نرفتم تو چادر ک سرما نخوره کلن حالم گرفته شده
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مشکلی نمیبینم ،حتی اگه حرکت کرده باشید باز بچه گریه میکرد بهرحال توماشینی و یجوریی دست وپات بستس آدم خسته میشه ،،فعلا بچه رو ساکت کن حرص نخور اول راهی هم تو ذوق نزن