حالا من ۳۸ سالمه میخوام جدا شم از متاهلی خسته شدم برای من متاهلی یعنی عقب افتادن از زندگی کلی از عمرم هدر رفت میخواستم فوق بخونم برم سرکار کلی ارزو داشتم نشد الان میخوام جدا شم برم سرکار تنها زندگی کنم برای من متاهلی خوب نبود چون من ادم تنهایی ام تنهایی رو دوست دارم حوصله مهمونی و فامیل و اشنا رو ندارم الان چند ساله هیجا نمیرم چون دیگه اعصابم نمیکشه حرفهای اطرافیان کنایه هاشون مقایسه کردناشون مسخره کردناشون ناراحتم میکنه الان دیگه خونه کسی نمیرم به شوهرم گفتم من ادم ازدواجی نبودم و نیستم کسی میتونه ازدواج کنه که هروز خونه این و اون بره مهمون بیاد عروسی و عزا بره مسافرت های گروهی بره حرفهای خاله زنکی بشنوه زخم زبون و تمسخر بشنوه مقایسه بشه بیتوجهی ببینه ولی من اصلا جمع رو دوست ندارم زندگی متاهلی از دید من یعنی هروز عذاب هروز جنگ اعصاب با شوهر بچه و مخصوصا فامیل . من دیگه کشش ندارم روحیه ام داغون شده میخوام دیگه جدا بشم