2777
2789
عنوان

ماجرای خواستگاری رفتن برادرم

1295 بازدید | 63 پست

سلام دو سه روز پیش یه ماجرایی اتفاق افتاد خواستم اینجا بنویسمش نظرتون رو بدونم

من یه برادر دارم که به مادرم گفت که قصد ازدواج داره و...

خلاصه مادرم با یکی از همکار هاش صحبت کرد در مورد دخترش و مادر دختره با گفت که راضیه و عکس دخترش رو فرستاد

خلاصه بعد از چند ساعت که برادرم عکس رو پسندید مادرم عکس برادرم رو فرستاد براشون

بعد اونا طبق یه حرکت عجیب غریب 5 دقیقه بعد زنگ زدن گفتن دخترمون گفته من کلا قصد ازدواج ندارم

برادرم هم اصلا به روی خودش نیاورد و جوری رفتار کرد که براش مهم نیست 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خوب از قیافه برادرتون خوشش نیومده مجبور نیست جواب مثبت بده

هرچی آرزوی خوب مال تو❤️🌱 امضا خدا پای تک تک آرزوهای قشنگتون ❤️🌱الهی حکمت خدا با آرزوی تو دلتون یکی باشه 🌱❤️

ولی حالا چند روزه معلومه حالش گرفته شده و همش تو اتاقشه

من حس میکنم احساس می‌کنه تحقیر شده چون کلا پنج دقیقه بعد زنگ زدن 

و شاید چون یه مقدار مو هاش ریخته اینجوری فکر می‌کنه

امروز حتی می‌گفت می‌خوام برم مو بکارم

تماس گرفتن چون زشت بوده پیام بدن بگن چون اینجوری ضایع میشده که قیافه رو پسند نکردن 

ولی زود تماس گرفتن به نظرم

کاربری دست ۲ الی ۳ نفر می باشد🤷🏻‍♀️ ببخشید اگه تاپیک زدم و جوابتونو ندادم چون حوصله ندارم 🚶🏻‍♀️
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز