توروخدا بگید چیکار کنم ده ماهشه خ اذیتم میکنه هی میره سمت بوفه و زیر تلویزیون دیروز مجسمه کوچیک از رو بوفه افتاد سرش شکست هرکار میکنم بازنمیره اونجا توخونه همه چیز رو جمع کردم الانم کل غذاشو ریخت رو لباسم تو دستم بود زد ریخت رو لباسم وو فرشی دیگه کریم گرفته چقدر حرص بخورم
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
کارشان تفکیک است : زن را از مرد، عقل را از بدن، انسانیت را از جامعه...//////////////////////// آلبر کامو / یادداشت ها: با مرگش شادی وصف ناپذیری شروع میشد اما عذاب همین است:«آنها بموقع نمی میرند.». /////////////////// (چون اژدهایی جلوه میکرد، اما کرمی بیش نبود)
عزیزم بخدا ما همه مامانا همینیم. من دیگه قید تمیزی خونه زدم . دکوری که کلا جم کردم . رو فرشامم روفرشی انداختم . در کل ضررهای زیادی از بچه به خونهدوسایلش میرسه فقط تحمل . مواظبش یاش چیزش نشه . انشالله این روزاهم بگذره بسلامتی
یک چیزهایی هیچ وقت عادی نمی شود بچه دار شدن مثل یک جادوست...مثل افسانه ای شیرین و عجیب وغریب که سخت می شود باورش کرد.آخرچطور می شود یک دفعه مادرشد.همین که نقطه ای تپنده را نشانت میدهندومیگویند این بچه شماست. همه چیز تغییرمی کند.دستت رامی گذاری روی شکم وحس میکنی ازهمین حالا بایدقوی ترباشی.بایدمحافظت کنی از این نقطه تپنده کوچک.بایدحامی اش باشی.همراهش باشی.شروع به تکان خوردن که می کندفکرمیکنی دیگرخودت نیستی.دیگرپاهایت روی زمین نیست.لذتی وجودت را میگیرد که با کمترچیزی قابل قیاس است.باگذشت هر روز و هرماه چقدر عاشق تری میشوی.چقدر قلبت برایش می تپد. برای اویی که هیچ نمیدانی چه شکلی خواهد بود.چشم هایش دهانش انگشت هایش. ازهمین روزهاست که نگرانش می شوی.که چرا تکان نمی خورد.چرا نمی چرخد.چرا با لگدهایش نمی گوید من اینجام. بارداری مثل یک جور جادوست جادویی که همه چیز راتغییر می دهد.جادویی که تورا تغییر می دهد ودیگر اسمت را برای همیشه عوض می کند.بعد از این کسی هست که تور را مادر صدا خواهد کرد ماااااااااااااااادر
بابا خونه شده عین مسجد همه رو ریختم تو اتاق هیچ کار نمیتونم بکنم هر جا برم میاد دستشویی میرم درو میکوبه گریه میکنه بابا حداقل یه دستشویی رو هم نمیذاره برم
سلام انگار دارین از خواهرزادم تعریف میکنید وای یعنی وقتی میاد خونمون ما دیگه باید همه چیز رو قایم ...
ای جونم
یک چیزهایی هیچ وقت عادی نمی شود بچه دار شدن مثل یک جادوست...مثل افسانه ای شیرین و عجیب وغریب که سخت می شود باورش کرد.آخرچطور می شود یک دفعه مادرشد.همین که نقطه ای تپنده را نشانت میدهندومیگویند این بچه شماست. همه چیز تغییرمی کند.دستت رامی گذاری روی شکم وحس میکنی ازهمین حالا بایدقوی ترباشی.بایدمحافظت کنی از این نقطه تپنده کوچک.بایدحامی اش باشی.همراهش باشی.شروع به تکان خوردن که می کندفکرمیکنی دیگرخودت نیستی.دیگرپاهایت روی زمین نیست.لذتی وجودت را میگیرد که با کمترچیزی قابل قیاس است.باگذشت هر روز و هرماه چقدر عاشق تری میشوی.چقدر قلبت برایش می تپد. برای اویی که هیچ نمیدانی چه شکلی خواهد بود.چشم هایش دهانش انگشت هایش. ازهمین روزهاست که نگرانش می شوی.که چرا تکان نمی خورد.چرا نمی چرخد.چرا با لگدهایش نمی گوید من اینجام. بارداری مثل یک جور جادوست جادویی که همه چیز راتغییر می دهد.جادویی که تورا تغییر می دهد ودیگر اسمت را برای همیشه عوض می کند.بعد از این کسی هست که تور را مادر صدا خواهد کرد ماااااااااااااااادر