بعضی وقت ها غم یک جوری گلوت میچسبه که با هیچی نمیشه درستش کرد،همه چی دست به دست هم میده تا هرچی هست آوار بشه تو سرت،دنبال یک خوشحالی میگردی ولی دریغ از یک حال خوب،هی گفتن زندگی همینه دیگه نمیشه عوضش کرد ماهم گفتیم چه کنیم با همین زندگی سخت روحیه حفظ میکنیم میریم جلو چه میشه کرد دیگه،چند سال گذشت و صبر و تحمل هم گذشت،واقعا بسه دیگه یک عمر خودم گول زدم زندگی کردم،الان دیگه نمیکشم،نمیتونم،بابا چرا نباید یک اتفاق بیوفته که خوشحال بشم؟چرا این همه سال گذشت،حداقل یکی از چیزهایی که میخوام اتفاق بیوفته،مگه چی میشه؟؟؟من تو اوج جوونی له شدم،کثافت بزنه این زندگیو….