من یه ساله ازدواج کردم و خونه مادرشوهرم و یه برادر شوهر مجرد دارم
بعد همیشه خونشون شلوغه و پسرا و دختراش میان
درسته که اتاق جدا داریم ولی خب همیشه هم نمیشه تو اون اتاق باشم
خودم کلا عاشق آرامشو تنهاییم ولی اینجا اصلا آرامش ندارم بقیه بچها بیشتر از من اینجان ولی انتظارشون اینه که خونه منه و من باید صبح زود پاشم و کلا به شوخی خیلی حرف میزنن منم بیشتر وقتا اونا که میان میرم خونه پدرم چون باردارم هستم نمیتونم هی بشینم و تو لباسام راحت نیستم
پول هم داریم که خونه بگیریم
حالا خونه رو میخوان از نو بسازن میگن که پولای شما رو بدین بریم خونه همسایه رو رهن بگیریم که یه مدت اونجا زندگی کنید
اینجا هم روستاست
شما بودین چیکار میکردین