مارو تنها گذاشته خودش رفته زندگی جدید درست کرده .
من و مامانم اینجا باید به فکر روزیمون باشام اون ... خوش میگذرونه ...
ایوایل من خبرشو زیاد میگرفتم دیدم خوشی هاش منو نمیخواد فقط مریض میشه میگه به من ..
خیلی دلسرد شدم از بس خبر نگرفته حق دارم ؟؟؟داغونم... خیلی داغون ... مغزم مثل سیب میمونه که یه جاش خرابه ... و اذیتم انگار تقصیر منه