پست اول دارای خارهای فراوانیست
به خواهرم زنگ زدم با خوشحالی بهش گفتم باردارم بخدا اصلا انتظارش و نداشتم چون خیلی خوشحال بودم یهو برگشت بدون اینکه بگه مبارکه و از این حرفا بهم گفت واااا چرا باردار شدی چرا بچه دار شدی یه بچه داشتی من یه دختر شش ساله دارم بخدا سریع پشت هم حرف میزد می‌گفت باز اینو آوردی بچه نیاریا
نمی‌دونم چرا حس میکنم قضاوت نه ولی حس میکنم حسودی کرده
بچه خوبه شیرینی زندگیه
مبارکت باشه گلی خانوم
حالا جالبش اینه خودش سه تا بچه داره همش داشت حرص میخورد بخدا انقد ناراحت شدم که اصلا دیگه دوستدارم جواب تماسشو بدم شمارشو از گوشیم پاک کردم
من تو این دنیا هیچکسو نداشتم که خبر خوش بارداریمو بهش بدم مامانم فوت شده با دوستام در این حد راحت نیستم خانواده شوهرمم که حالا حالا ها نمی‌خوام بگم فقط همین خواهرم بود انقد پشیمونم از گفتنش که حد نداره
شاید از سر نگرانی گفته چرا باز بچه آوردی.شاید نگران اوضاع زندگی و اقتصادیتون
اول حرفامو میزنم بعد تک تک جواب میدم من نمی‌دونم به تعیین جنسیت نخ و سوزن ابن سینا قبول دارین یانه ما تو دورهمی بودیم همه این آزمایش و گرفتیم که همه درست در اومده بود برات انجام دادن هی پشت هم دختر میومد بعد یهو همونجا برگشت گفت ااااا دختر را هستی همین یه بچه داری کافیه دیگه نیار این سری هم گفت یه دختر داشتی باز چرا باردار شدی با زبونی بی زبونی میخواست بگه اینم دختره دیگه هی نیار
من باردارم بخدا انقد حالم بده فقط گریه میکنم از خواهرم انتظارش و نداشتم شاید باورتون نشه هنوز دارم گریه میکنم اصلا اون آدم شاد اول نیستم که انقد ذوق کرد برای بارداریش
