امروز ماهگردمون بود منم کیک پخته بودم و ظهرم به شوهرم گفتم که شب بریم بیرون گفت باشه از چند روز قبلم بهم گفته بود که خواهرش پنجشنبه اسباب کشی داره اما عصری اومد خونه گفت این سبد چرا آماده کردی امروز خواهرم اسباب کشی داره منم گفتم من نمیام چون قرار بود بریم بیرون گفت اما کار اون مهم تره و وقتی ماهم اسباب کشی داشته باشیم اون میاد کمک اینم بگم دو ماه پیش من خونمو چیدم نیومد کمک و کلا خیلی فتنه است. الان شوهرم زنگ زده که حالم بده نمیام البته فهمیدن که من نذاشتم.