بهم فهموند که واسش مهم نیستم
باردار بودم ماخ های آخر سنگین بودم اصلا نمی تونستم نفس بکشم دو هفته صبح تا عصر بردنش بیمارستان که سرمش رو بزنه و عین پروانه دورش چرخیدم عوض اینکه اون هوای منو داشته باشه
منت نیست چون شوهرم وظیفمه ولی توقع این رفتار رو نداشتم