حالم خیلی بده خیلی زیاد اول بگم خواهش میکنم کسی حرفی نزنه که از این بیشتر حالم بد بشه حرف بدی نزنین خواهش میکنم من چند ماهه عروسی کردم طبقه بالای جاریم هستم و مادر شوهرم طبقه پایینه خلاصه هر روز خونه یکی جمع میشن اینا الا یا خونه مادر شوهرم یا خونه من یا خونه جاریم جاریم سه تا دختر اورده الان یه پسر ۱ ساله داره و عزیز دل همس یعنی نفسشون میره برا این پسر شوهرم خیلی زیاد اینو دوست داره یعنی وقتی از سر کار میاد اول باید بره اونو بغل کنه نازش کنه ببرتش بیروم الا مشکل من جاریمه روز های اولی که امده بودم همش میگفت شوهرت پسرمو بیشتر از باباش میخاد اینم به جای اینکه باباشو بخاد شوهر تورو میخاد بیشتر عادت داره باهاش منم از این حرف ها خیلی بدم امد الا نمیدونم من زیاد حساسم یا واقعا حرف بدی زده به شوهرم گفتممیگه تو خیلی حساسی همش که شوهرم اونو بغل میکنه این جاریمم باهاش شروع میکنه به ناز کردن اما وقتی شوهرم نیس به پسرش نگاه هم نمیکنه جاریمم خیلی با شوهرم راحتی میکنه مثلا شوهرم سوالی میپرسه نمیزاره من جواب بدم اون سریع اون جواب میده خیلی بدم میاد منم همیشه سر شوهرم غر میزنم اونم همشمیگفت حق داری اما پسر داداشمه نمیتونم بغلش نکنم اول ها هم همش جاریم بهم میگفت شوهرت خیلی بهم کمک میکنه تو نگه داشتن پسرم بیشتر از شوهرم بهم کمک میکنه الا چند شب پیش شوهرم داشت باهاش ناز میکرد بگم گه خیلی دوستش داره خیلی زیاد نازش میکنه خیلی بعد جاریم گفت خوبه (اسم شوعرمو برد)است باهام اینو نگه میداره شوهرم که اصلا باهام کمک نمیکنه منو بگو آتیش گرفتم امدم واسه شوهرم گفتم گفت تا فردا صبح بگه من که بخاطر اون بغل نمیکنم بخاطر برادرم برمیدارم اما با این حرف ها فکر میکنم واقعا بخاطر جاریم برمیداره حالم خیلی بده شب و روزی ندارم خیلی حالم بده خیلی اصلا میگم کاش شوهرم دیر بیاد خونه یا اون پسر کوچولو اصلا نباشه خیلی هم حالم بده میگم ایت بچه کوچیک چه گناهی داره ولی خیلی به شوهرم وابستش اصلا وقتی پیش شوهرم باشه منو پیش شوهرم نمیزاره همش با خودم میگم کاش نباشه😭😭😭😭😭😭😭مشاوره نمیتونم برم شرایطش رو ندارم خونه جدا هم نمیتونیم بگیریم
یکم طولانی شد اما گفتم یه جا بنویسم منتظر نمونین خواهش میکنم یه چیزی بگین آروم شم