مامانم تعريف كرد اون زمان كه من ميخواستم دنيا بيام(سال ٧٤) و بچه اول بودم بابام سركار بوده و من قرار بوده اخر ابان دنيا بيام اما يهويي اخر مهر دنيا اومدم.
خلاصه مامانم دردش ميگيره و همسايشون ميبرتش بيمارستان
مامانم ميگه دعا دعا ميكردم الان دنيا نياي چون تو تهران غريب بوده و ميخواسته بره شهرستان براي زايمان ولي ميگه تو نيم ساعت بعد دنيا اومدي😅😅😅😅
من فقط يه عمه تهران داشتم با بابام به همراه دسته گل بزرگ و شيريني ميان بيمارستان و پشت در منتظر بودن هر چي بابام ميپرسه فلاني چيشد زايمان كرد يا ن در حالي كه پرستاره هي ميومده بيرون و كسايي كه پسر دار شده بودنو صدا ميزد و شيريني ميگرفت… پرستاره با عصبانيت اومده جواب داده اره بابا دختر زاييده!!!
و بابام اينقد عصباني شده و با پرستار دعواش شده و گفته دختره كه دختره به تو چه ربطي داره كه ميگي پسر خوبه يا دختر! بدبخت خودت زني بعد اينجوري ميگي!!!ديگ عمم اومده ارومش كرده ولي بابام خيلي حرص خورده و مامانم ميگه صداش اينقد بلند بوده اونم شنيده😄😄😄
خلاصه دختر عزيز دردونش بودم ديگ مامانم ميگه كهنتو عوض ميكرده وسركار با خودش ميبردت ( موتور سازي كار ميكرده) بعدم سيا سوله برت ميگردوند
البته منم خيلي وابستش بودم و هستم😊
بعد حالا بعد اين همه تو سايت تايپيكايي ميبينيم كه بعضي مردا يا خانواده شوهر و .. هنوز فرق ميزارن بين دختر و پسر
اتفاقا به نظرم بايد بيشتر از پسر هواي دخترو داشت چون دختر لطيف و احساسيه اما متاسفانه خيلي وقتا سركوب ميشن
شما وقتي دنيا اومدين چطور بود؟