چاز بچگی پشت و پناه ندارم همیشه بابام هرروز از بچگی بهم سیلی میزد بهم فحش می داد میگفت آشغال زندگیمی جلو بابام گریه میکردم و به خودم فحش میدادم میگفت آفرین بیشتر بیشتر ادامه بده😅💔پسردوسته😔باهاش صحبت میکنم جوابمو نمیده اصلا هیچوقت تو چشمام نگاه نمیکنه فقط هروقت میخواد فحشم بده یا بهم بزنه با اخم و نگاه سنگین میاد سمتمهمیشه جلو فامیل خودشو خوب نشون میده جوری که توی دلم میگم این بابای من توی مهمونی همونیه که تو خونه با منو مامانم اینجوری میکنه؟😅💔مامانمم افسردگی گرفته از فحشایی که بابام هرروز بهم میزنه و اصلا بهم توجهی نمیکنه انگار من دخترش نیستم فکر کن یه دختر باباش اصلا تو چشماش نگاه نکنه حتی نگاهم کنه با سنگینی و اخم حس تنهایی و افسردگی و کمبود محبت عمیقی وجودمو گرفته
توی مهمونی یه سوال از بابام داشتم صداش میزدم جلو مهمونا جوابمو نمیداد نمیدونم شاید من واقعا آشغالم ۱۶ سالم بیشتر نیس از زندگی سیرم
بخاطر اینکه حس کمبود محبت دارم و هیچ مردی تو زندگیم پشتم نیس با یکی دوس شدم که حداقل اون پشتم باشه دلم بهش گرم باشه حالم حتی یکوچولو کنارش خوب باشه یذره هم شده حس خوشحالی رو حس کنم ولم کرد😔
اولین رلش بودم هیچوقت بهم بی احترامی نکرد فقط یبار بهش گفتم خیلی خودخواه و مغروری گفت هرجور دوست داری فکر کن
یک سالو نیم باهم بودیم کات کردیم چند وقت پیش بیوگرافی گذاشته بود کاش دو نفر به یه اندازه دلشون واسه هم تنگ میشد الان جدیدا چیزی نذاشته بیوگرافیش با توجه به اینا هنوز دوسم داره یا نه؟
انگار به دنیا اومدم فقط غم و بی توجهی ببینم دیگه از همه چی ناامیدم