یادخاطراتمافتادمشوهرمنمتوعقدمون
رفتسربازیماهمبشدتوابستهبودیم
آموزشیکهرفتیادمهچقدراشک ریختم
روزسومبودتواتاقنشستهبودمدیدمآمدباورم
نمیشدنمیدونمچجوریبودیکهفتهمرخصی
بوددیگهلجکردنمیرمبخدامیگفتانگشتاشاره
امروقطع میکنمکهمعافبشمنمیرمطاقتدوریه
منونداشتبعدمادرشوهرممیومدخونمونبابامرو
میگفتتوروخداراضیشکنبرهبابامراضیشکرد
رفتشانسمونزودبهزودمرخصیمیدادن بعد
۳ماهخدمتشافتادشیرنیپزیهفتهاییکبارمرخصی
داشتخیلیخوششانسبودیمحالاانشاللهبراشماهم
راحتبگذرهباتماموجوددرکتمیکنمخیلی
سخته