مامانم میخواست بره کربلا پاسپورت گرفت لباس خرید پول آماده کرد همه کاراش اوکی بود اما یه مشکلی پیش اومد نتونست بره نا امید شد خیلی گریه کرد چند روز مریض و بیحال شد از ناراحتی و در اخر بیخیال شب گله کردم گفتم یا حسین من نوکری در خونه ات رو کردم التماست کردم مامانم بطلب میخواد بیاد حرمت ولی دست رد زدی به سینم خیلی ناراحت بودم تا اینکه ظهر بهش زنگ زدن گفتن میای بریم کربلا از خدا خاسته از دوباره پاشد آماده شد که بره بازم الان کنسل شد
خیلی غصه خورو ناراحت شد خیلی دلش شکست 💔 خیلی دلم گرفت از امام حسین چهار پنج میلیون نفر بیشتر هنوز کربلان فقط عزیز من اضافه بود😭خیلی دلم گرفت با بغض دارم مینویسم