باورت نمیشه خواهرم اصلاً به روی خودش نیاورد
یعنی فقط زنگ زده بود به شوهرش که جلوی در خونه فلانی چیکار میکنی شوهرش هم راشو کشیده بود رفته بود نمیدونم حالا بهش گفته بود واقعاً من رفتم جلو در خونش یا نه ولی خواهرم هفته بعد که منو دید اصلاً به روی خودش نیاورد که همچین اتفاقی افتاده
ولی من این بار دیگه ساکت ننشستم زنگ زدم به بابام و گفتم فلانی ساعت ۹:۳۰ شب وقتی شوهرم نیست اومده خونه من
بابامم توی راهرو گرفته بود کشیده بودش کنار گفته بود وقتی شوهرش خونه نیست میری پشت در خونه اون چه غلطی بکنی نمیگی همسایههاش براش حرف در میارن یه گوشمالی حسابی بهش داده بود
ولی بابام نمیدونه کی این عوضی همچین کاری رو کرده که اگر میدونست مطمئناً یه بلایی سرش میآورد که خودش گم بشه از خانوادمون بره بیرون