یه بار مراسم ختم یکی از اقوام بود بعد دیگه خونه شون شلوغ بود من کل شبش نخوابیده بودم بشدت خسته بودم و گرمم بود کارا آشپز خونه رو انجام دادم کمک کردمو تموم گفتم من میرم زیر کولر میشنم خنک شم و همه بهم تأکید کردن ک نخوابی حالا من قول دادم ک نخوابم بعدش رفتم تو اتاق یه جوری خنک شدم ک اصلا نفهمیدم چطوری خوابیدم همونجا خوابم برد
یهو ب خودم اومدم دید یه صورت صاف تو صورتم😑 یکم عقب رفتم دیدم پسر داییم قشنگ اومد رو بالشتم و قشنگ نزدیک خوابیده🤧🥴🥴🥴😑😑 من اون لحظه هول کردم انگار یه کار بد کردم فلنگو بستم
هیچوقتم ب روش نیاوردم اونم جلو دختر نمیاد هنوز هنگم چرا این کار رو کرد🥴😑🤧