من یه صبح که شوهرم راهی کردم رف سرکار اومدم خوابیدم پنج دیقه بعد دیدم شوهرم ازحموم دراومد کاپشن سیاه هم تنش بود گفتم عه سرکار نرفتی گف نه رف نشست رو مبل؛بعد تو خیال خودم گفتم شوهرمنکه کاپشن سیاه نداره یهو مبل نیگا کردم دیدم کسی نیس قشنگ ریدم به خودم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.