قضیه امون خیلی پیچیده اس...داستان اینه من بهش خیانت کردم دلشو شکستم خیلی زجر کشید خیلی عاشقمه منم عاشقشم میدونم هیچوقت هیچ آدمی اندازه این منو دوست نداره و یک سال و نیمه از اون قصیه میگذره ما هنوز باهمیم ولی هر روزمون زهرماره اعتماد نداره بهم تا درحال مکالمه با دوستم باشم دعوا درست میکنه مثل چوپان دروغگو میمونم واسش هیچکدوم از حرفامو باور نمیکنه با اینکه واسه جبران خیانتم همه کار کردم خطمو عوض کردم هر روز گریه کردم رفتم در خونشون هزاربار زد تو صورتم گفت برو نرفتم بدترین حرف هارو بهم میزنه فحش میده با بقیه مقایسه ام میکنه گذشتمو میزنه تو سرم میگه تو خراب ترین دختر دنیایی الان اوضاع یکم بهتر شده ولی باز دوستاش پرش میکنن مسخرش میکنن میگن این بهت خیانت کرده تو هنوز باهاشی اشکال نداره باهاش ازدواج کن یه روز بغل تو میخوابه یه روز بغلاون پسره
نه اون منو ول میکنه نه من اونو ول میکنم دوتامون همو میخوایم ولی در این حال دشمن همدیگه هم هستیم خیانتم در حد چت کردن و دوسه بار دیدن بوده حتی یارو دستشم بهم نخورده بوسمم نکرده از رو بچگی اونکارو کردم میدونم مقصرم عوضیم هرچی که شما بگید هستم فقط بگید راه حلی هست که این رابطه درست بشه؟؟؟