امشب خیلی دلم گرفته دیگه واقعا نمی کشم.. بالاخره هر چقدرم وانمود کنم برام مهم نیست و تنهایی بهتره و از این حرفا بازم تا ی جایی آدم تحمل میکنه .خوب منم دلم عشق میخواد آرامش و محبت میخواد.دلم بیشتر از خودم برای بچم می سوزه..امروز با مامانمم حرفم شد علنا گفت بعد از طلاق رو ما حساب نکن.من از شوهرم متنفرم البته با عشق شروع کردیم اما آنقدر مسائل و دعوا و جر و بحث داشتیم ک بریدم و تنفرم روز ب روز بیشتر میشه اونم دیگ امروز جوش آورد گفت میام تکلیفتو روشن میکنم خونه مامانم بودم کلا وقتی میاد من و بچم میزنیم بیرون غذا و کار خونم نمیکنم براش.اصلا بهش زنگ نمیزنم ی مدت اونم میزنگه ج نمیدم زدم ب سیم آخر .خیلی حالم بده.دوستان لطفا سرزنشم نکنین.خواستم درد دل کنم.واقعا کسی برام نمونده ک حرفامو بهش بزنم