دیروز تو جاده یه دیقه زدیم کنار قهوه بخوریم و زیتون بخریم مرد ماشین بغلی واسه خودش فرفره خریده بود بنده خدا با یه ذوقی فرفره بازی میکرد قشنگ مشخص بود داره خاطراتش زنده میشه بعد این دختره ما سمت چپ ماشین بود تا این فرفره رو دید بدو بدو از رو من رد شد خودشو به پنجره سمت راست رسوند دستش بیرون برد به سمت فرفره هی گف عه عه یعنی بده من زنه مرده تا بچه مارو دید فرفره شوهرش گرفت داد به بچه ما باباش داشت میرفت براش بخره هر چی گفتیم دستتون درد نکنه خودمون میخریم براش فایده نکرد دلم برا شوهره سوخت
بعد دوباره سوار ماشین شدیم یجا واستادیم بنزین بزنیم دختر ما با دختر مغازه دار دوست شد بازی کردن رفتیم ساندویچ اماده بخریم یه ابنبات بعد اینکه حساب کردیم داد دست بچم هر گفتیم حساب کن نکرد این دختره هر جا میره کلی کاسبی میکنه برا خودش تو مهمونیم حاج اقا بهش پول داد این سریع گرفت حاج اقاعه خوشش اومد هی پول میداد اینم سریع میگرف کل پولای جیب حاج اقارو ازش گرفت 😄