یک ماهه عروسی کردیم ، مادرشوهرم از بس نشسته پشت سرمون حرف زده هرکی از اقوامشان ما رو میبینن ، میگن زود ب زود بیاید حتی اگر ما نمی‌آیم شما بیاید
یک ساعت راهمون هست
و تو این یک ماه تقریبا هر هفته رفتیم، ولی بازم انگار مادرهمسرم توقع داره
دیگه دیشب تو جمع دخترخاله همسرم ک مجرده برگشت گفت پنجشنبه ها بیاید ، شب هم بمونید
من حرصم گرفت ازش و جوابشو ندادم .
فقط یه لبخندی زدم و گذشتم ازش
بیشتر حرصش گرفت بلندتر گفت همسرم بشنوه ، همسرم هم جوابشو نداد
هنوز جواب نگرفتی
ولش کن بابا عشقت کشید اصلا دو هفته یبار برو
ولی سعی کن دهن به دهن نشی چون تهش تورو مقصر میکنن بزار شوهرت جواب بده
نه بابا.ول کنا.واسه هرچی و هر حرفی اعصابتو خورد نکن
اوایل عروسی آدم خیلی حساسه ولی الان انقدر خوردم ک افعی شدم
نیازی به حرص نیست لبخند بزن و کار خودتو بکن
زیاد هم برید سبک میشید،هر موقع دوست نداشتید هم نرید سر بزنید،آخر این این رفت وآمد حرف در اوردن های فامیل هست به جاش خودتون برید هوا خوری
چه حوصله ای دارید هر هفته میرید
نمیشه مه هر هفته بالاخره ادم میخواد به تفریحات دیگه ام برسه
مادرشوهر لعنت بهت فقط فتنه
منم دوسه روز پیش خاله شوهرم تصویری بهش زنگ زد هستن فنلاند مثل اینکه بستری بود تو بیمارستان من باهاش حرف نزدم رفته پیش مادرشوهرم گفته حالمو نپرسیده اونم امشب زنگ زده چرا حالشو نپرسیدی وفلان گفتم من غیراز مامانم وخودتو شوهرم به هیچکس زنگ نمیزنم حوصلم نمیشه به خاله خودمم زنگ بزنم نشسته ورزدن باشوهرم بحثم شد انشالله خیرنبینه
چه خبره ی ساعت فاصلست هر هفته میرید شاید زیاد میرید بحالت مسخره میگن
افرین منم خالهای شوهرم ده ساله هر وقت میبینن منو میگن خونا ما هم بیا اوایل میرفتم ولی اونا نمیومدن دعوت هم که میکردم باحالت مسخره میگفت بزار فصل هندونه بشه ی دونه بخربم بیایم خونتون منم دیگه الان چن ساله خونشون نرفتم هربار ببینن بگن بیا میگم باشه حتما و کار خودمو میکنم
