بنده خدا به زنش شک میکنه تعقیبش میکنه (میگن جی پی اس تو ماشین زنش گذاشته بود) وزنش رو با یه مرد غریبه میبینه.
مرده پیاده میشه فرار میکنه
اوایل ازدواج اینا بچه دارنمیشدن دارو مصرف میکردن که مشکلم ازمرده بوده گویا. یه روز زنه میاد میگه داروهات قطع کن که من باردارم. خلاصه حالا نمیدونم شوهره چیا تو زندگی از زنش دیده بوده میره دی ان ای ازبچه ها میگیره میفهمه دوتا دختر هفت ودوساله مال خودش نیستن. میاد خونخ به زنش میگه میخوام ماشین مدل بالا برات بخرم پول ها وطلاهات و... رو بده. خلاصه اموالشو پس میگیره.بچه ها وزنه سوار ماشین میکنه قصد داشته باهم برن زیر ماشین سنگین به داداشش زنگ میزنه وقصدش رو میگه داداشش نمیزاره . بعد میره شکایت میکنه زنه اعتراف میکنه از پسرعموی شوهرش (بدبخت زنش هم باردار بوده) ویه پسر مجرد بچه دارشده
که البته بعدا انکار میکنه. ودادگاه دی ان ای رو ملاک نمیدونه چهار تا شاهد میخواد. تو این مدت بچه ها پرورش گاه رفتن.
دادگاه میگه طبق قانون اسلام. شوهره بابای بچه ها حساب میشه. واون دوتامرد یکیشون تبعید وشلاق پسر مجرد شلاق وزنه شلاق وزندانی میشه یه مدت البته چون بچه شیر میداده گویا خیلی ارومم شلاق میخوره. مهریه هم میگیره. شوهره میگه چون اینا بچه ها م نیستن تحمل دیدنشون ندارم.(عموی بچه ها یعنی داداش شوهره میگه من دختر بزرگه نگه میدارم) ولی یه روز که زنه از زندان میاد میره با لخت شدن دم در وتهدید دخترشو میگیره. الانم داره ازشوهر بدبخت نفقه بچه هاش میگیره
مرده هم همه چییش فروخته واواره زندگی میکنه حتی ابزار ومغازه کارش رو