تو اوج جوونی۲۳سالمه، عاشق شدم، جوری خودشو نشون داد، ک فکرکردم معجزه خداعه برای من، چقد سجده شکررفتم.، نمازشکر خوندم.. ــ
اما فهمیدم عصبیه، بدعصبیه، به چیزی اعتیادداره نمیدونم چی خودش میگ قرص استامینوفن اما وقتی اومدخونمون، هرجی بهش اصرار کردم بمون بمون نتونست ب مونه بااینکه کاری نداشت. 
من جلو همه وایسادم به خاطراینکه اونو انتخاب کنم، من باهاش خاطره دارم، تو این سن کم چطوری بیفتم دنبال دادگاهو وکیل، خودش گریه میکنه میگ بهم ی فرصت دیگ بده، اما وقتی اخلاقش اینع چطور عوض بشه. 
چیکار کنم ک دوسش دارمـ
راه حل مشکلمو ازکجا پیداکنمـ......، چقدفکرکنم، تاره ی زیارت عاشورا برداشتم. 
دلم میخواد برم کما، همه چی درست یشه برگردم. 
صبحا باغم ازخواب بیدارمیشم، میگم خدایا جرابیشترخوابم نبرد..... روزوشبم تکراری
با چ ذوقی بهم رسیدیم حالا چطوری دل بکنم.