بچم سه سالو ده ماهشه تا بیست شمرد بعد هشتو هفده و هجدرو جا انداخت شوهرم گفت خنگی بابا درست بگو همرو جا انداختی منم گفتم تو هفت سالگیت تا دهم بلد نبودی بشماری ب بچم برچسب نزن اعتماد ب نفسشو پایین میاری بعد غرغر کردم گفت غلط کردم شوخی کردم
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
وَطَن جان🖤 خسته ام... پایانِ خوبِ داستانت کو؟ وطن! لبخندهای مردمِ شیرین زبانت کو؟ چه جوانانی! اسماعیل میبینی؟ چه جوانانی! بسیاری شان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده اند...🖤
خوبه باز من نه تنها از طرف پدر این خرفارو شنیدم همچنین از ظرف مادر بیشعورم
الان اعتماد به نفسم صفره
تحسینت میکنم ایشالا همچین مادری ضد سال سالم بمونه در کنار فرزندش
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت.. در گذر زمان.پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...کاربر 🔵