شوهرم با شریکش رفتن جایی زمین ببینن یکم دور بود حدود دو ساعت راه.
منم یه چند باری زنگ زدم و کار واجبم نداشتم،اومد خونه گفت کار نداری چرا خوب الکی زنگ میزنی جلو محمد زشته گفتم چرا زشت باشه مگه زن اون زنگ نمیزنه،گفت نخیر زن اون انقدر از شوهرش میترسه اصلا سوال جوابش نمیکنه حتی خبر نداشت داریم میریم تازه ساعت دو به خانمش زنگ زد گفت من خارج شهرم ناهار نمیام،حالا اگه تو بودی دهنمو سرویس میکردی.
منم گفتم من اینجوریم نمیتونم از شوهرم بترسم والا