خیلی خسته ام خیلیییی زیاد. ازدواج کردم فکر می کردم خوشبخت میشم فکر می کردم زندگی می کنم مستقل میشم اما با شوهرم خیلی تفاوت فکری داریم. هرچیزی خلاف میلش باشه قهر می کنه آخر تمام دعواها میگه تو اشتباه کردی تو روشت غلطه هرکاری که تونستم تو زندگی براش کردم همه جوره سعی کردم درکش کنم هیچ وقت محدودش نکردم هیچ وقت چیز زیادی نخواستم بازم آخرش میگه تو برا زندگی تلاش نکردی تو فقط به فکر خودتی به خدا نمی دونم چی میخواد از جون من که همیشه از من طلبکاره
بی محلی کن راحت برو زیر باد کولر بخواب شوهرا زر زیاد میزنن
نمی تونم بخوابم چون شاغلم. انتظار داره هم برم سرکار هم همه کارای خونه عالی انجام بشه و وقتی همه چی عالی انجام نمیشخ فکر می کنه خیلی مرد خوبیه که تحمل می کنه و هیچی نمیگه!
منم یه هفته اس قهرم باهاش نه اون زنگ میزنه نه من عقدیم ولی کوتاه نمیام چون میپره رو سرم بعدا نمیتونم جمع اش کنمهر چی میخواد بشه هر چند دلمنمیخاد جدا شم
چند وقته ازدواج کردی؟ منم همین حسو دارم دقیقا انگار منیهر گوه دلش میخواد میخوره اخرشم طلبکاره
چهار سالی میشه. آره همه کارایی که خودش می کنه و عیبی نداره برا من عیب و ایراده و اشتباه به حساب میاد. همه حرفایی که خودش میگه موردی نداره ولی اگه من بگم باید جواب پس بدم و قهر و ناز ایشون رو تحمل کنم