خیلی خسته ام خیلیییی زیاد. ازدواج کردم فکر می کردم خوشبخت میشم فکر می کردم زندگی می کنم مستقل میشم اما با شوهرم خیلی تفاوت فکری داریم. هرچیزی خلاف میلش باشه قهر می کنه آخر تمام دعواها میگه تو اشتباه کردی تو روشت غلطه هرکاری که تونستم تو زندگی براش کردم همه جوره سعی کردم درکش کنم هیچ وقت محدودش نکردم هیچ وقت چیز زیادی نخواستم بازم آخرش میگه تو برا زندگی تلاش نکردی تو فقط به فکر خودتی به خدا نمی دونم چی میخواد از جون من که همیشه از من طلبکاره
میون زمین و آسمون و تو یه برزخ خیلی بد گیر کردم. از خودم بدم میاد که همیشه در مقابلش کوتاه میام و بهش وابسته ام. از خودم بدم میاد که جرات ندارم اعتراف کنم که تو انتخابم اشتباه کردم و همینطور بیهوده ادامه دادن به هر قیمتی رو به هرچیزی ترجیح میدم