مثل ی آدم بی جونم هی بی انگیزه م فقط میگم بخوابم
پروژه های کاریم رو تحویل ندادم
خانواده و دوستام میرن سفر بعد جاهایی که من خیلی دوست داشتم نمیرم باهاشون
همه ش به خاطر چی ؟
به خاطر اینکه ازدواجم بهم خورد
خودم هم جواب رد دادم
ولی اصلا روحیاتم بهم خورده
من اصلا قصد ازدواج نداشتم این آدم اومد وسط زندگیم ولی بی عرضه بود و تموم شد
من بهترین پروژه ای که بهم پیشنهاد شد رو به خاطر دوران آشنایی با این آدم از دست دادم وقت نمیکردم به پروژه برسم
بعد جواب رد که بهش دادم از طریق دوستاش و تحقیق ،مشاور و ...همه گفتن خوب کردی نه گفتی
ولی من بازم مثل ی احمق فقط ناراحتم که چرا این طور شد؟
چرا آخه اگه آدم خوبی نبود اومد وسط زندگیم ؟
من کی قراره کامل فراموشش کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یک ماه گذشت هنوزم انگار غمش تازه ست سنگینی میکنه رو دلم
دوست ندارم بیاد تو ذهنم ولی دایم تو ذهنمه به هزار تفریح هم خودم رو مشغول کردم اثر نکرد
یعنی من انقد آدم ضعیفیم یا حالم طبیعیه ؟