چرا من انقدر ترسو هستم

من یه شکلی از این اتفاق رو تجربش کردم

منم کار میکردم و خانوادم کاملا انتظار داشتن بهشون کمک کنم. 

اصلا درکشون نمیکردم 

تا اینکه ازدواج کردم. دیدم زندگی چقدر سخته. بی پولی چقدر میتونه سخت باشه. و دیدم خانوادم وقتی از لحاظ مالی اکی شدن صدها برابر اون پولی که اون زمان ازم اتتظار داشتن رو بی منت بهم میدادن 

گلم زندگی سخته 

الان با تمام این تفاسیر حالا که بزرگ شدم و بچه دارم .آرزو داشتم انقدر دارا بودم که بی حساب به پای مادر پدرم میریختم

🤣🤣به دل نگیرین پدر ومادرا خیلی مهربونن دوست ندارن خار تو پای بچشون  بره اصلا تا حالا دیدین دو تا بچه کوچیک  دعوا میکنن  مادر اونی که کتک خورده میاد خودشم  دوباره اونو میزنه  این واکنش دوست داشتن زیادیه چون نمیتونه اون بچه ای رو که بچشون زده بزنه حرصش میگیره واون لحظه  ذهنش بهم میریزه وبچه خودشو تنبیه میکنه  شک نکنید مادر شما هم چون گرفتاره  وکاری از دستش برنمیاد که کمک شما کنه تا شما کمتر اذیت بشین وخوشحال باشین  واوضاع شمارو میبینه واسه همین از کنترل خارج میشه مستاصل میشه  و واکنش  بر علیه خودتون میشه ظاهرا هنوز ازدواج نکردین انشالله ازدواج کردین ومادر شدین حرفامو بهتر درک میکنین ومیفهمین مادرتون چون نمیتونه آرامش وآسایش شما رو ایجاد کنه چقدر مجبوره تو خودش بریزه  وعذاب بکشه