چند ماه پیش بود
من و بچه ام توی خونه تنها بودیم
یه دفعه صدای بلندی رو شنیدیم
از پنجره نگاه کردم
دختر همسایه که خیییلی زیبا بود، خودش رو از پشت بام پرت کرد
مادرش تنها توی خونه بود
اون هم صدا رو شنید و اومد توی حیاط
وقتی صورت داغون و از غرق خون دخترش رو دید
انگار که اون هم مرد. بدون کفش تمام کوچه رو میدویید و داد میزد آمبولانس خبر کنید. خودش رو میزد وقتی داشت تن دخترش رو جلوی چشمش میدید.
دختر دو روز با درد زیادی توی بیمارستان زنده موند
ولی آخر از دنیا رفت
حالا جلوی چشم ما خانواده ای بودن که با رفتن دخترشون دااااااااغون شدن. یک ماه شد همچنان عزاداری میکردن
مادرش رو دیگه نمیشد شناخت. همیشه بی حال و شکسته.
انقدر جو ساختمون بد شده بود که افراد مسن بچه ها برای چند روزی از ساختمون رفتن.
آخر هم مادر و پدر بعد چند ماه از این محل رفتن
داغش موند به دل خانوادش
تا حدی که مادرش قبول نمیکرد گل و بنر و اعلامیه به جایی وصل باشه. همه بنرها و اعلامیه ها رو میکند
نمیخواست قبول کنه
همیشه با خودم میگم آخه به چه دلیلی به چه قیمتی این کار رو کرد
هیچ چیز ارزش خودکشی رو نداره