کلا معتقدم تو خانواده ای که زن زیاد باشه حاشیه زیاده غیبت زیاده..یه سریا هستن هر شب و هر شب جمع میشن پیش هم و غیبت میکنن بعد خودشون چش دیدن همو ندارن..اونو میگم
منو هیچوقت خانواده همسرم نپذیرفتن هفتهشت سال زندگی کردم بچه اوردم ولی منو تو جمعشون راه ندادن
عامل اصلیشم مادر شوهرم بود که چشم دیدن منو نداشت چون پسرش دوستم داشت انقد تو زندگیم با سیاستش مسئله ایجاد کرد که هیچوقت خوبیای همسرم و زندگیمو ندیدم و جدا شدم
انقد که منو با ضعفام به چالش کشید که که منزوی و افسرده شدم
حالا دیروز رفتم یه مراسمی :دیدم عروسشون همش تنهایه هیشکی بهش بها نمیده مثلا میومد چای شربت ببره هیشکی دستش چیزی نمیداد میخاست صحبت کنه هیشکی همصحبتش نمیشد
دوتا بچه کوچیک داشت همش اون یکی گریه میکرد اون یکی شیطونی میکرد
از دست بچش یه شیشه افتاد شکست انقد به بدبخت کنایه زدن که الان شیشه میره تو دست و پای مردم انقد نچ نچ کردن انقد پچ پچ کردن که حس حال دختره رو درک میکردم داشت چی میکشید..میگفتم مشکلتون باهاش چیه میگفتن زبونش تنده تیزه همه چی میگه
گفتم خب منم بودم اینطور بهم بی محلی میکردن یه چیزی میگفتم
گناه داره غریبه خیلی دلم سوخت رفتم یکم باهاش همصحبت شدم انقده خووووشحال شد که تحویلش میگیرم
بهش سینی چای و شربت میدادم میگفتم برو یه خودی نشون بده عزیزم بچشو کمکش گرفتم ..همش تو فکرم تو فکر هر دومون