2777
2789
عنوان

جدا شدم و هنوز تو شوکم

1333 بازدید | 44 پست

من عید امسال رفتیم مشهد اونجا شوهرم حالش خراب شد هذیون می‌گفت و توهم میزد ترس وجودشو گرفته بود و عرق میکرد . بهم می‌گفت اتاق بغلی هتل دارن درمورد ما حرف میزنن . سوار آسانسور میشدیم منو از آسانسور پرت میکرد بیرون می‌گفت مرد با چاقو میخواد ما رو بکشه . صداهایی می‌شنید اولش فکر کردم تو مشهد چیزی دیده ترسیده  بردیمش دکتر و گفت بیماری اسکیزوفرنی حاد داره. ده ماه بیشتر باهاش زندگی نکردم. مجبور شدم ب خانوادم دروغ بگم و گفتم سکته کرده تا اینک یکهو شب بهم حمله کرد موقع خواب. اون موقع فهمیدم ک کارم تمومه.خانوادم فهمیدن و مجبور ب جدایی شدم.قبل عید متوجه بیماریش نشدم . دکتر می‌گفت این بیماری ریشه از نوجوانی داره. ولی ب من نگفته بودن بیمار. الان ازش جدا شدم هنوز تو شوکم. خاطراتش اذیتم میکنه

وای خداروشکر بچه نداری

نمیترسیدی از حرفاش؟

خداروشکر که جدا شدی

وزن بارداری ۸۶ ، بلافاصله  بعد زایمان ۷۸، روز چهلم ۶۹ هدف ۶۵ ، وزن الان و شش ماه پس از زایمان +شروع ورزش از ۴ ماه پس از زایمان ۶۴.۵

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

عزیزم متاسفم برای تجربه ی تلخت ولی مگه چقدر زندگی میکنیم تودنیا که این بارسنگین رو رو قلبت حمل میکنی بابد کناربیای و ادامه بدی چون زندگی جریان داره انسالله ازدواج دومت عالی میشه فراموش میکنی روزای تلخو

به کوچکی گناه نگاه نکن ؛بنگر چه کسی را نافرمانی میکنی...حسبی الله ونعم الوکیل...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز