من همین چندشب پیش از خونه مامانم اومدم پسرم گریه کرد وایساد نیومد باهام مامانم گفت بزار بمونه اخرشب میاریمش خودمون بعد دوساعت رفتم ازپنجره نگاه کردم دیدم پسرم داره با بچه جاریم بازی میکنه در مغازه شوهرم زنگ زدم ب مامانم گفتم .... رو اوردی گفت نه ما مسجدیم از شوهرمم پرسیدم مامانم .... رو اورد مگه گفت نه ولی بخدا خودم دیدم پسرمو حتی صداشم شنیدم 😨😨😨😨
حوصله ی ثابت کردن خودم به بقیه رو ندارم هرچی درموردم شنیدی دوتا دیگم بزار روش😉😉😉😉