جریان من به دیروز پریروز برنمیگرده به ۳ سال پیش وفتی ۱۴ سالم بود ازدواج کردم برمیگرده اولین باری که همسرم اومد خواستگاری خیلی ذوق داشتم بچه بودم میگفتم چی هست عید که اومد خواستگاری خودش منو ندیده بود مادرم گفت بچست
رفتن بعد دوماه یعنی بعد ماه رمضان اومدن باز خاله اش رو فرستادن مادرم میگفت نه پدرم میگفت نه ولی داداشم میگفت پسر خوبی هست پدرش پولداره ما که یه عمر بی پول بودیم برار نرگس بره عاقبت به خیر شه ولی کدوم عاقبت به خیری این شد اولین جریان زندگی من