خدابیامرزه پدربزرگمو خیلی با مزه بود
آخریها فراموشی گرفته بود سوار ماشین ک میخاست بشه برعکس میخاست بشینه روی صندلی ینی پشتشو میکرد ب عقب
یه بارم خواب بود شب ،تویدیکی از اتاقهای خونه پدرم ، سکته کرده بود نمیتونست از جاش بلند بشه ، من رفتم از بالای کمد یه جیزی بردارم یهو از خواب پرید گفت تو کی هستی گفتم فلانیم گفت چی داری میدزدی
حالا خونه خودمون بودا وسایل خودمون خخخ
گفتم میخام این برگه رو.از بالای کمد بردارم میگفت دزد اومده کمک!
بعدم خروپفش رفت هوا ،فرداصبحم ب بابام میگف دیشب دزدا ریخته بودن تو خونتون من جلوشونو گرفتم.
اخی دلم براش تنگید
چهارسالی هست فوت شده
اگه دوست داشتین براش صلوات بفرستین