ی سکانس بود نازنین بیاتی میره در اتاق فرزاد رو میزنه میگه من میترسم میشه بیای پیشم
میرن تو هال با هم گپ میزنن بعد دختره بهش میگه تا نخوابیدم نرو لطفا
اونجا یه بغل میکرد داستان طبیعی تر بود
ممیزی دستها رو بسته نمیشه ارتباط گرفت
ای کاش من کارگردانش بودم