منم مثل تو هستم
چن شب پیش شوهر وحشی ام اومد خونه چون شیرموز شیرینیش کم بود زد پارچو شکست و دعوا بالا گرفت
بعد بهم گفت حق نداری سر کار بری منم گفتم نمیخوام میرم بعد بهش گفتم من نمیخوامت.بهم گف تو توی سر کارت داستان داری
بعدش ک اروم شده اومده سمتم ولی اصلا من دیگه ته دلم دوستش ندارم و نمیتونم ببخشمش