دیشب تا صبح گریه کردم
من قوی هستم بزرگ شدم بعد اینهمه اتفاق
نوشته های آرتمیس رو خدا سرراهم قرار داد که در آن یکم بهبود پیدا کنه...
مشکل من اینه که اون دوست داره من قبلی بشم و خودمو بزنم به بی عاری...
ولی واقعا برام سخته...رفتم تو لاک خودم...حتی حوصله خانواده خودمم ندارم...میدونم افسرده شدم...بارها ازش خواستم بریم پیش مشاور قبول نکرده...
ببین من بارها پیش مشاور رفتم همه شون گفتن سعی کن اگه نمیخای طلاق بگیری با خودت و بچه هات خوش باش...تا حدود زیادی رویه مو تغییر دادم ولی اون بهش برمیخورد...مجبورم یه مدت نقش بازی کنم ولی باز درونم آشوب میشه...دیگه هیچیش به مذاقم خوش نیست...ناراحت نشو ولی یه مدت به رفتارهای همسرت زوم کن ببین دردش چیه که اینجوری میکنه...از اول همین بود؟بشین جدی باهاش حرف بزن بگو که نمیتونی این رفتاراشو تحمل کنی...همسر من یه عمر با گوشت تلخی هاش منو کنترل میکرد...دلم از این میسوزه که دلش یه عمر جای دیگه گرم بود...کاش شکهام خیلی زودتر به یقین تبدیل میشد تا نمیزاشتم دخترم به دنیا بیاد...
من از نگاه دیگران نمیترسم...چون خودم و بچه هام داریم از دست میریم...درد من اینه عرضه نداره تنها زندگی کنه...بعد مرگ پدرش هم یه جورایی فاصله افتاده بینشون تو خانواده...از خدامه بره و دیگه برنگرده...وقتی که نمیخان قدمی برای زندگی برداره...دلم به حال بچه ها میسوزه...ولی دیگه کاری از دستم بر نمیاد
فقط میخام چند سالم بگذره تا بی صدا از این زندگی برم...
همسر من بعد گرفتن حق طلاق و حضانت بدتر شد رفتارش...مرده حق داره...ولی من بهش حق نمیدم...اون میتونه بهترین سالهای عمرمو بهم برگردونه؟؟؟
ببین من فقط در یه حالت حالم خوبه وقتی رهاش میکنم...وقتی بهش به عنوان یه وسیله خونه نگاه میکنم که به درد نمیخوره و مجبورم تحملش کنم...وقتی دهن به دهنش نمیشم...وقتی بهش بی توجهم ولی بهش برمیخورد و شدیداً گارد میگیره...عرضه ندارن از در محبت وارد بشه و ببینه دردم چیه...چون گند زده ...
ببین حواست به بزرگ شدن بچه هات باشه...
وابسته شون نشو ولی از هر لحاظ حمایتشان کن...سعی کن از لحاظ مالی برای خودت پشتوانه داشته باشی...تو دلت همسرت رو بذار تو آخرین حلقه ها...
خودت و بچه هات تو حلقه اول باشید...وقتی همسرت تو ذهنت در دورترین نقطه هست از رفتارش و حرفاش کمتر میرنجی...اون داره با حرفاش تو رو کنترل میکنه تو سعی کن یه سد آهنی درست کنی که مثل سپر بلا ازت محافظت کنه...ازش قطع امید کن تا خدا خودش بهت کمک کنه...وظایفت رو در قبالش انجام بده ولی یه مدت سکوت کن...نمیدونم چرا زندگی رو به خودشون و ما سخت گرفتن...
خدا خودش یه راهی نشونمون بده...
یه کاربری نوشته بود خدایا تو که یونس رو از شکم ماهی نجات دادی منم به خیر و خوشی از دست این مرد نجاتم بده
ذکر یونسیه رو زیاد بخون
لا اله الا انت،سبحانک انی کنت من الظالمین