من الان اومدم خونه مامانم اینها دعوا و قهر شدید کردیم هزار بار به جدایی فکر کردم چون هیچوقت از ته دل خوشحال نبودم تو زندگیمون. فکر میکنم الان موقع اشه که دیگه جدی اقدام کنم ولی هزار تا ترس افتاده به جونم میترسم بعدا پشیمون شم با اینکه زندگی باهاش خیلی سخته همه جوونی و سلامتی ام پاش تلف میشه ولی دوسش دارم میترسم بعد طلاق دلتنگی باعث پشیمونی بشه اونهایی که تجربه کردن از حس بعدش بگین اگه میتونید راهنمایی ام کنید خیلی حالم بده 😔
عزیزم شرایطت نمیدونم ولی من دختری بودم درسخون و باانگیزه یه اشتاه بزرگ کردم و زن کسی شدم ک هیچ جوره باهم تفاهم نداریم وقتی دیدم اشتباه کردم خواستم جدابشم ولی پدرم حمایتم نکرد بدجوری زد تو ذوقم گفت همه مردا مشکلی دارن زن باید بسازه و وسط حرفم گفت توگه میخوری اسم طلاق بیاری تمااام، کلا سرد شدم و برگشتم خونم دوتابچه اوردم الانم ک خونه اتش بسه بخاطر اینه ک شوهرم اغلب خونه نیست و من همش کوتاه میام تو زندگی بعدعروسی فهمیدم معتاده زگیل تناسلی داشت غرمیزد سر هیچ و پوچ تا گریه میکردم داد میزد خفه چیزی ب اسم عشق یا نازکشیدن و محبت بلدنیست همیشه خودم کوتاه اومدم فقط بخاطر بچهام نه میزاره درسمو ادامه بدم نه میزاره برم سرکار مدام طلبکاره خلاصه نشستم سبک سنگین کردم دیدم اینجا حداقل بچهام مریص شن میبرمشون دکتر ولی خونه پدرم نه پول هست نه ارامش خلاصه موندم سر زندگیم فعلا اعتیادشو ترک کرده ۳ماهه و زگیل هاشم سوزونده و مدتیه خونه کم میاد
لطفا برای رسیدن ب حاجتم دعام کنید انشالا حاجت روا بشید