2777
2789
عنوان

مهمونی مادرشوهرم

539 بازدید | 33 پست

خیلی از دست خانواده همسرم دلخورم

دلداریم بدین

خونشون شام رفتنی بخاطر یه لقمه غذا پنج ساعت باید سرپا وا می ایستادم

یه گله کوچیک‌کردم پیش همسرم کردم (نادونی کردم)

عصبانی بودم گفتم به گوش مامانش برسه 

حالا از اون موقع منو واسه مهمونی دعوتم نمیکنن

ازین ناراحتم تا زمانی که کنیز همستم باید مهمونی دعوت کنن

کار از کار گذشته الان چجوری دلم آروم بگیره گاهی وقتا حرصم میگیره ازین رفتارشون

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

اعتماد به نفسم پایین اومدهفهمیدم منو واسه کنیزی میخاستن

از این ببعد رفتی مثل مهمون برو‌مثل مهمون بیا!

سر سنگین و محترم اصلا هم ازاین فکرهانکن خوشحال باش بهانه ای شد که از کلفتیشون در بیایی


ازین ناراحتم حق من کنیزی هست؟اون قدر ذلیلم که کنیز نشدم دیگه دعوتم نمیکنن

مهم اینه که شهامت داشتی همچین ارتباط مسخره ای رو قطع کردی

اصلا واست مهم نباشه عزیزم

خوشحال باش که واسه خودت ارزش قائل شدی

📌وقتی به داشتن اعتماد بنفس عادت نداشته باشی اعتماد بنفس بنظرت نوعی مغرور بودنه📌وقتی همیشه منفعل بودی قاطع بودن مثل خشونت به نظرت میاد📌وقتی عادت نکردی نیازهات فراهم بشه اولویت دادن به خودت برات مثل خودخواهیه📌اینو گفتم که بدونی دایره ی امن تو همیشه معیار خوبی برای رفتارت نیست
تو عقدمهمیشه دعوتم میکردن میرفتمدیگه الان دعوتم نمیکنن منم نمیرم

بهتر، راحت شدی، من تجربه دارم، اصلا توو عقد رفت و امد نکن خونشون مگه در حد مهمونی، اگه کمکی هم کردی در حد کم ، خودت جایگاهتو مشخص کن براشون

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز