مشکلم الان و دیروز نیست ک بخوام تعریف کنم از پایه خرابه
من داره ۲۴ سالم میشه الان ۹ ساله که باهاشم و انتخاب خودم بوده
اونم ۳۲ سالشه
هرچی بلده بهم ظلم کرده تاحالا یاد ندارم ازم معذرت خواهی کرده باشه بابت هیچکدومش
بهم فحش میده بهم میگه ج*ن*ده
به خانوادم
هیچ محبتی ازش دریافت نمیکنم
هربار قهریم هم نهایتش من میرم باهاش حرف میزنم دیگه بعدش اوکی میشه
حالم بده
از دیروز قرار بود امشب بریم بیرون خودش بهم قول داد چون ۱۴ روز خونه هست و ۱۴ روز سرکار فرداشب قراره بره سرکار
امشبم خوب بودیم باهم من رفتم حموم اومدم اونم تو دسشویی بود داشتم لباسامو میپوشیدم و آرایش میکردم یدفعه متوجه شدم دهنش کجه بهش گفتم چته گفت هیچ گفتم خو نگام کن بگو چته گفت هیچ
دیگه هیچی منم بهم برخورد که این چرا یدفعه اینجوری شده
رفتم تو سالن نشستم بعد یساعتی تقریبا قیلیون کشیدنش تموم شد بهش رفتم گفتم بلندشو بریم دیگه بازم سرد بود بد جوابمو داد گفت تمام بدبختیام تقصیر توئه بعدشم گفت من پیاده میام تا مغازه سرکوچه و برمیگردم گفتم خودمم میتونم پیاده برم گفت آره توکه میدونم میتونی (با طعنه)
منم گفتم خدا از این بدترت کنه و رفتم همبرگر سرخ کردم خوردم و لباس پوشیدم گفت میری کجا گفتم میرم زینبیه گفت کلیدارو بذار و برو دیگه هم نیا
دنبالم اومد کلیدارو ازم بگیره گفتم قرارمون همین بود ک من برم زینبیه وقتی تو نیستی الانم بودنت برا من چه فرقی میکنه همش تو اون اتاقی منم میرم دیگه چیزی نگفت
ولی من دل و دماغشو ندلشتم و اومدم بالا پشت بوم نشستم