خداروشکر میکنم هزاران مرتبه.اما دوستان خیلی میترسم حالم بد شده افسردگی گرفتم.یمیی دونه هستم خواهر ندارم که باهاش درد و دل کنم
تنهام نزارین هیچی بلد نیستم یادم بدین.تاره نشون هم عروسم و خواهرای شوهرم دادم گفنن بارداری.مامانم و مادرشوهرم هم حالمو براشون تعریف کردم گفتن آره بارداری خداروشکر.ولی میترسم.هرچند شوهرم خیلی بهم دلداری میده و خیلی خوشحاله اما ته دلم ناامیدم انگار دارم مرگ رو با چشمانم میبینم شوهرم میگه تو چقدر ناامید شدی چی شده.خودم هم نمیدونم چی میخوام فقط میدونم حالم گرفتس