نزدیک دوماه بود که سر جابهجایی خونمون درگیر بودیم و تحت فشار و اعصاب خوردی و این ماجراها.تازه اومدیم خونه جدید که خبر رسید مادر شوهر و پدر شوهرم میخوام جدا شن.روحیه شوهرم خراب همش تو فکره افسرده و .....حق میدم ناراحت باشه.اعتراضی هم نمیکنم اما من چیکار کنم از نظر روحی واقعا اذیتم.خیلی وقته تحت فشار بودم الآنم وضعیت خونم اینطوریه.همش دلم گرفته غصه دارم.خونه شده ماتم کده.فقط راه حل میخوام که باید تا کی هم دردی کنم
زیاد بزرگش نکن و اهمیت ندهاونا زندگی خودشونو دارن شمام زندگی خودتونوب شماچ
ببین من اینو درک میکنم و میگم زندگی خودشونه خودشون نمیتونن باهم زندگی کنن.شوهر متاسفانه هی میگه مامانم چیکار کنه خواهرم چیکار کنه.بعد میگه من جلو توهم نقش بازی کنم که حالم خوبه.؟
گهگاه برو با شوهرت قدم بزن ،پیشنهاد بده بهش باهم برین توی پارک بشینین ،اصلا گیر نده بهش ،فقط همراهیش کن
برای روحیه ی خودتم شده انجام بده و از اون جووو سنگین بیا بیرون ...باهم قدم بزنین بستنی بخورین
خدایا جوری دستمو بگیر و بلندم کن که همه انگشت به دهن بمونن...(عدو شود سبب خیر ، اگر خدا خواهد)🤌🫡،(۲۹بهمن خبر بارداریمو شنیدم،خدایا ممنونم ازت،تو دلیمو حفظ کن و کمکم کن صحیح و سالم بغلش بگیرم)،از دوستانی که درخواست دوستی میدن معذرت میخوام نمیتونم قبول کنم....(خدایااااا شکرررررررت بابت پسر نازی که بهم دادی،خدایا ممنونم ازت ،امام حسین نوکرتم♥️)
موقعیت سختی برای همسرته. خونه رو آروم نگه دار. حالش رو درک کن. حرفی نزن. حتی دلداری کلامی نده. فقط حضورت کافیه. ترحم نداشته باش. توجه خاصی که قبلا نداشتی رو الان نداشته باش. مثلا قبلا هیچ گقت ماساژش ندادی یهو نگو بیا پاهاتون ماساژ بدم