ب مدت ۱ سالو۶ ماه
خلاصه میگم اوایل رابطمون فک نمیکردم همو برای زندگی و رابطه جدی بخوایم حدود ۳ یا ۴ ماه بود ک باهم بودیم ی روز بهم گفت با دوستام میخام برم شمال و من مخالفت کردم چتد روز گذشت رفته بودن شمال بدون اینکه طرف ب من بگه منم روز ب روز بیشتر بهش وابسته میشدم شد ی هفته من شک کردم و دوستاشو با پیج فک فالو کردم تا اینکه از طریق استوری یکی از دوستاش فهمیدم رفته شمال نابود شدم قلبم شکست روزای سختی بود واقعا نمیدونم چیشد کنار اومدم و ب رابطه ادامه دادم ط این رابطه اتفاقای زیادی افتاده اما هیچوقت باعث جدایی نشده نمیدونم چرا اینا مهم نیست حالا امروز پارتنرم میگه میخام برم مسافرت با ی سری ا دوستاش ک میشناسمشون ادمای خوبین منتهی تا اسم شمال اومد ریز ب ریز اون اتفاق جلو چشمام اومد مخالفت کردم بش گفتم خودت باشی اگر من جای ط بودم و ط جای من و من بدون اطلاع میرفتم شمال ط اعتماد میکردی برم یا ن گفت ن
نمیخام مخالفت کنم تح دلم میگه بهش اعتماد کنم ولی برا شمال رفتن مخالفم از نظرتون چ شهری فضاش خوبه
اصلا بزارم بره مسافرت (جز شمال)